۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

مغناطیس ِ نگاهت

سکوت نکن. حالا اگر هم خواستی سکوت کن، ولی به من خیره خیره نگاه نکن. نگاهت پیچیده است. ساکت که نگاهم میکنی، نگاهت مغناطیسی میشود. هیپنوتیزمم میکند. تو روی مغز ِ من اثر میگذاری و بدون اینکه خودم بفهمم دگرگونم میکنی. با اون نگاه ِ مغناطیسیت. ناشی از سکوتت.

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

نیازمندی 1

به یک ویراستار خوشحال و سرحال و باحوصله و با اعصاب و مسلط به خویشتن و آگاه به معانی انواع دشنام ها و فحاشی ها جهت جایگزین نمودن کلمه های زشت و رکیک ِ بنده با نیکواژه نیازمندم. با حقوق و مزایای کافی.

۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

منُ ببر یه جای بهتر

باد را دوست دارم. چه باد ِ گرم و چه باد ِ سرد. فرقی ندارد. مهم خود ِ کانسپت ِ باد است. میاید و ما را هُل میدهد و میرود. باد من را خیلی شدید به حرکت در می آورد و پرتم میکند به هر طرف که خودش میخواهد. من در آغوش نامرئی ِ باد لبخند میزنم و میگویم: "ای باد ِ خوب! منُ ببر یه جای بهتر!"

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

حالا برای اعدام چی بپوشم؟

   جان ِ یک انسان چیزی نیست که با آن بازی شود و انسانی دیگر راجع به آن تصمیم بگیرد، ولی همیشه "جان در برابر جان" مصداق درستی از اجرای عدالت بوده است. در حالت کلی هیچ انسانی سزاوار مرگ نیست، مگر آنکه انسانیت به طور کامل از وی رخت بر بسته باشد و امیدی به بازگشت و توبه اش نباشد.
   بنده هیچگاه اهمیتی به مسایل مادی که در دور و اطرافم رخ میدهند، نمیدادم. لکن هر الاغی میداند که اعدام در ملاءعام و مقابل دیدگان مردم بازمیگردد به قرون وسطی و زمان جنگ های صلیبی. دانستن این مسئله که مردم ِ گشاد ِ سرزمین من ساعت 4 صبح از خواب های بی دغدغه شان بیدار میشوند، با آرامش دهان دره میکنند، به این فکر میکنند که برای اعدام لباس چه بپوشند و از خانه هایشان بیرون میزنند تا اعدام های نفرت انگیز را نظاره کنند، حسی بسیار بسیار بسیار بسیار و چند بسیار دیگر بد در من به وجود میاورد. نوشتن این مطلب نیز برایم خوشایند نبود. پس بیشتر نمینویسم، همه چیز را فراموش کرده، لبخند میزنم و به رنگین کمانی بودن ِ خود ادامه میدهم. توصیه میکنم شما نیز الگوبرداری کنید.

۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

شروع

   به زودی دوباره شروع میکنم به نوشتن. به نوشتن حرف هایی که باید گفته شوند، حرف هایی که باید گفته شوند تا خالی شوم، خالی شوم تا متعادل شوم، متعادل شوم تا نزنم به سیم آخر، نزنم به سیم آخر تا../کات، برداشت بعدی/ همم. به زودی دوباره شروع میکنم به نوشتن. به نوشتن حرف هایی که تو دلمه، تو ذهنمه. زود. خیلی زود. بعد از گذراندن چیزهایی که بهش میگن "امتحانات پایان ترم". پوووف. رنگین کمانی باشید.