۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه

نیازمندی 8

به یک عدد دستگاه مخصوص با تکنولوژی آینده برای زدودن خاطرات زهرآگین  و منفی چسبیده به آهنگ هایی که خوبند و دوستشان داریم، ولی چون صرفا در موقعیتی ناخوشایند و بی رحمانه بهشان گوش داده ایم و برایمان تلخ و زننده و گزنده گشته اند نیازمندیم. چون واقعا به شندین دوباره ی همان صداها بدون تداعی شدن صداهای سیاه و خاطرات بدش یا بدون خطور کردن بعضی چیزهای ناخوش به ذهنمان نیاز داریم. بسیار زیاد هم نیاز داریم. بدون اینکه بخواهیم آرزو کنیم کاش انسان دیگری بودیم و یا این گوش، گوش ما نبود. در واقع ما دیگر واقعا به این یکی اش خیلی نیازمندیم.

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

دلقک بزرگ، پالیاچی

"یک بار جوکی شنیدم. مردی میره پیش دکتر. میگه که افسرده هستش. میگه که زندگی به نظرش سخت و بی رحمه. میگه که احساس میکنه داره به تنهایی در یک دنیای نا امن زندگی میکنه. دکتر میگه "درمانت راحته. دلقک ِ بزرگ پالیاچی امشب تو شهره. برو ببینش. حالت رو خوب میکنه." مرد میزنه زیر گریه و میگه "دکتر، من پالیاچی هستم." جوک خوبی بود. همه میخندن.  طبل ها به صدا در میان. پرده ها میوفتن."

از کتاب مصور Watchmen، نوشته ی Allen Moore، به تصویر کشیده شده توسط Dave Gibson.

۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

یه کم با حافظ

به تیغم گر کشد دستش نگیرم / وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر / که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد / بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید / که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند / که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ / که گر آتش شوم در وی نگیرم