۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

نیازمندی 5

به یک بچه همسایه ی پایه و شیطان بلا جهت فوتبال بازی کردن در کوچه و بعضا تک شوت و پنالتی و گاها شکستن شیشه ی آقای همسایه [که همیشه دوست داشتم روزی شیشه ی پنجره اش را با شوتی سهمگین بشکنم] نیازمندم. ولی خوب نمیتوانم. چون بزرگ شده ام. آدم های بزرگ دیگر توی کوچه فوتبال بازی نمیکنند و شیشه ی پنجره نمیشکنند. آدم که بزرگ میشود روشن فکر میشود. فوتبال دیگر چه معنی دارد؟ باید برویم گابریل گارسیا مارکزمان را بخوانیم و سیگاری دود دهیم. ضمنان خودم میدانم "مارکزمان" اشتباس. و همچنین میدانم "اشتباس" هعم اشتباس. ولی نمیدانم چرا نمیشود من و بچه ی همسایه برویم توی کوچه و فوتبال بازی کنم و لیز بخوریم و بخندیم. خیلی اُپن مایند و این حرف ها.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر