۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

از درون تُهی

"همه ي ما خيلي خالي هستيم٬ اينطور فكر نمي كني؟ غذا مي خوريم٬ خودمان را سبك مي كنيم٬ شغل مزخرفمان را انجام مي دهيم و حقوق افتضاحمان را مي گيريم و گاه و بيگاه با كسي همبستر مي شويم اگر خوش شانس باشيم. من كاملا تهي هستم. مي دانيد كاملا تهي بودن يعني چه؟ تهي بودن مثل خانه ايست كه كسي در آن زندگي نكند. خانه اي بدون قفل بدون اينكه كسي در آن زندگي كند. هر كسي مي تواند وارد شود هروقت كه بخواهد. اين چيزيست كه بيشتر از همه مرا مي ترساند."
.
.
.
"مردم متولد مي شوند كه زندگي كنند٬ درست است؟ اما من هرچه بيشتر زندگي كرده ام آنچه را در درونم بود بيشتر از دست داده ام و در آخر خالي شدم و شرط مي بندم هرچه بيشتر زندگي كنم٬ خالي تر٬ بي ارزش تر مي شوم. اين وضعيت يك ايرادي دارد. زندگي قرار نيست اينطوري از اب دربيايد! امكان ندارد بشود تغيير جهت داد تا مقصدم را عوض كنم؟"


از کتاب "کافکا در ساحل" / نوشته ی هاروکی موراکامی / ترجمه ی گیتا گرکانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر